-
آن روز از نشاط براندازم کلاه...
چهارشنبه 4 آبانماه سال 1390 10:14
این چند وقته اینقدر بی هیچ اتفاقی بوده که تنها نگرانیم این شده که بعدش چی میشه؟ این که بعدش چی می شه اینقدر برام مهم شده که واقعا نمی تونم بی خیالش شم. همش نگرانم که بعدش سر این چهل و سه چهار کیلو چه اتفاقی می افته؟ همش فک می کنم هیچ کرمی حق نداره از تو بینی ام بره و از تو چشم سمت چپم دربیاد.اصلا هیچ جونور موذی حق...
-
5
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 19:20
بعد الان به یه رشدی رسیدم که تصمیم گرفتم با این که خودم شروع نکردم،خودم تمومش کنم.زندگی رو می گم.خودمم که براش تصمیم می گیرم.
-
4
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 19:01
ولی الان یه چند سالیه به این نتیجه رسیدم،حتی تنهایی هم میشه هر کاری کرد....
-
3
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 19:00
هیچ هنری هم بلد نیستم وقتی می خوام از یه چیزی بکشم بیرون سرم رو به اون بند کنم.نه بلدم خط بنویسم ،نه بلدم چیزی بزنم،نه بلدم بوم نصفه کاره گوشه اتاقم رو تمومش کنم،نه بلدم بزنم زیر گریه از سر دلتنگی...
-
2
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 18:58
هیچ چیزی بد تر از این نیست که برای کسی که صمیمی ترین دوستته،دوست صمیمی نباشی.
-
1
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 18:58
یه آدمی هستم که تو رابطه ها از یه روزی به بعد حس می کنم یا باید کمرنگ بشم یا اگه بمونم به لجن کشیده بشم.
-
زندگی در کنار هفت میلیارد آدم تاوان داره!
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 00:23
بابام عاشقه فامیلشه،مامانم فامیلش رو میپرسته،من از فامیلم متنفرم! بابام به دوست بازیهای من میخنده،مامانم فکر میکنه دوست زندگی آدم رو نابود میکنه،من فکر میکنم کاش یه دوست داشتم که زندگیم رو تغییر می داد! مامانم فکر میکنه من دختر خوشبختی هستم،بابام فکر میکنه چیزی تو زندگی کم ندارم،من فکر میکنم اگه خوش شانس بودم...
-
غریبه های آشنا
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 02:21
بستنی: همین الان یه خاطره خوب که تو ذهنت مونده تعریف کن خوب باشه،یه حال خوبی به خودت داده باشه،یه چیزی که تو ذهنته،روشن،واضح فندق:.... بستنی: یه چیزی بگو دیگه فندق: می شه رویا تعریف کنیم؟ بستنی: رویا؟! فندق: ها،از واقعیت تا رویا،ها دیگه بستنی: از واقعیت تا رویا :) بگو بگو و بستنی فکر کرد چه حس قشنگ نزدیکی! هیچ کس...
-
خواهرزادم
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 13:25
اولین دندونش که دراومد حالا اولین دندونش لق شده. چقدر زود می گذره این زندگی،مثل یه موج که با شتاب میاد و با شتاب ...
-
یک عاشقانه ی پر درد سر...!
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 10:33
یکی بود سنش زیاد بود،حدود 35-36 سال.بعد من عاشقش شده بودم.اون تو یه بی زمانی گیر افتاده بود و مدام زمانش عوض می شد.یک دقیقه اینجا بود،یک دقیقه بعد باید تو 100 سال پیش پیداش می کردی.بعد ما دو تا تمام تلاشمون رو می کردیم که پیش هم باشیم.فقط مشکل اینجا بود که هر وقت من تو زمان جابه جا می شدم که برم پیش اون،تکثیر می...
-
گر دختر خودت بود ، باز هم پاسخ همین بود؟!
سهشنبه 17 خردادماه سال 1390 23:22
یکی اومد گفت : یه دزدی ساده بوده. یکی اومد گفت : چاله بوده و دختره خودش گفته ندیدم،افتادم توش. یکی دیگه اومد گفت : من رفتم باهاش صحبت کردم،با عمه اش که تو بیمارستان بوده،با دوستاش تو خوابگاه،به احتمال 80% تجاوزی صورت نگرفته ، فقط وسایلش رو دزدیدن. یکی دیگه گفت : این چاله ها رو به ما نشون بدید ، ما دیگه نیوفتیم توش....
-
من و تولد دوباره !
یکشنبه 15 خردادماه سال 1390 00:58
۱۸ سالگی هم تموم شد.سنی که از وقتی یادم میاد دلم می خواست ۱۸ ساله باشم.نمی دونم چرا؟! ولی شاید به خاطر موقعیتش،به خاطر قابلیت هایی که تو این سن پیدا می کینم. به پارسال که نگاه می کنم ، می بینم چه همه برنامه داشتم.می گن اگه برنامه ها و آرزو هات رو بنویسی حتما اتفاق می افته.منم نوشتم.نه یک بار بلکه چندین و چند بار.نوشتم...
-
مراحل خواندن فلسفه
شنبه 14 خردادماه سال 1390 13:27
-
اینجوری بهش فرصت می دی!
چهارشنبه 4 خردادماه سال 1390 21:02
وقتی داری می بینی طرف داغونه ، باور کن هیچ اتفاقی نمیفته اگه یه دروغ کوچولو بگی.
-
به خاطر یک دوست
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 00:53
چهار شنبه روز واقعا خوبی بود و وحشتناک خوش گذشت.ظهر که هنوز داشتیم با بچه ها می خندیدیم, دیدم بابام اومد.خدافظی کردم و راه افتادم طرف ماشین که باد و خاک شدیدی شد به حدی که نتونستم خودم رو کنترل کنم.از پشت افتادم رو زمین.چشم هام رو که باز کردم دنیا تار شده بود.حتی تو اون لحظه هم نگران این بودم که چه بد شد جلو بقیه...
-
...
شنبه 27 فروردینماه سال 1390 14:45
وبلاگ نویسی هم خاطره شد!
-
منبع آرامش
یکشنبه 21 فروردینماه سال 1390 13:43
این مادر چه موجودیه که اگه حتی دو تا تون از دست هم عصبانی باشین, سر که می ذاری رو پاش , آروم می شی؟
-
سوال های روزانه
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 22:32
پس کی گوجه سبز میاد؟!
-
چیزهایی که در مورد مرد ها فهمیده ام 2
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 00:00
چقدر اعتماد به نفسشان بالاست...!
-
ممنون آقای فرهادی
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 23:27
بعد از مدت ها یه فیلمی دیدم که ارزش داشت. هر چی جایزه به این فیلم دادن رو تایید می کنیـــــــــــــــــــــــــــــــــم. اگه مثل من تو جشنواره بلیط گیرتون نیومد و تا حالا ندیدین, اگه بین عید دیدنی ها وقت اضافی گیر آوردین حتما برید و ببینیدش. تعطیلات خوش بگذره.
-
فرخنده باد جاودانه ترین جشن عالم
یکشنبه 29 اسفندماه سال 1389 22:54
آهای عمو نوروز بیا ببین چه سفره ای چیدم برات! سبزه می گذارم و امیدوارم جوانه ی امیدمون سبز سبز بشه,نجاتمون بده. ظرف سنجدم رو پر می کنم و تو دلم امید دارم ,جوونامون که امسال ازدواج می کنن,سرشار از عشق باشند و عاشق باقی بمونن تا انتها. سکه ها رو می گذارم سر سفره و دعا می کنم فقر نباشه.تو این سال نویی یه اتفاقی بیفته که...
-
سرود گل
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 10:21
به پرستو , به گل , به سبزه درود! به شکوفه , به صبحدم , به نسیم , به بهاری که می رسد ز راه , چند روز دگر به ساز و سرود!
-
یک سال, چند خاطره
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 13:01
سال 365 روزه ی 89 برای من فشرده شده تو شش روزه. سه روز پر از غم و سه روز پر از شادی. باید یه جایی این شش روز ثبت بشه چون تا حالا هیچ وقت تجربه شون نکرده بودم. اولین روز 13 فروردین پارسال بود.با یه عده آدم رفته بودم بیرون و اصلا فکر نمی کردم باهاشون جور در بیام ولی از حق نگذریم "واقعا" خوش گذشت. روز دوم روز...
-
عاشقانه ها
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 23:53
بی همگان به سر شود, بی تو به سر نمی شود.
-
شاد شادم
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 18:39
تا حالا شده از صدای چند نفر که دارن در مورد یه خبر خوب صحبت می کنن از خواب بیدار شید؟ امروز جزء بهترین روزای امسال منه. خبر خوبی که تو این چند وقته آرزوی شنیدنش رو داشتم,امروز به واقعیت پیوست. خدا کنه آخر سالی برای همه تون اون اتفاق خوبه بیفته!
-
عکس یادگاری
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 19:43
به گمانم باید میان همین نرده ها,به دنبال شیطنت هایم بگردم . . .
-
من در جمع فامیل
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 19:41
از همه ی این حرف ها که می خواهم بگویم, حتی یک کلام حتی یک لفظ کمک نمی کنی! فقط مکث است و ویرگول فقط صدای نفس های من از همه ی حرف هایی که هجوم می آورند پشت این لب ها تو , فقط سکوتش را می شنوی. و من آرام در صندلی لم می دهم و به حرف های فرد اول , دوم , سوم گوش می دهم. سکوت از گفتن سخت تر است, باور کن!
-
چیزهایی که در مورد مرد ها فهمیده ام ۱
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 12:22
چقدر بی وفایند...
-
لذت های کوچک زندگی من
یکشنبه 8 اسفندماه سال 1389 09:42
لذت خاموش کردن چراغت وقتی می بینی یکی دیگه ویزیبله. لذت غیبت کردن پشت سر هر کسی. لذت بلاک کردن کسی که ازش بدت میاد و بعد ریپورت از هیت. لذت حذف کردن پوشه موزیکی که یه ساله تو سیستمته و تا حالا گوشش نکردی. لذت گذشتن از کامنت کسی که ازش دلگیری. لذت پاک کردن پیامکی که الکی فرستاده شده تا تو هم جبران کنی. لذت خراب کردن...
-
خاطره بازی
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 00:29
ملاصدرا - احمد آباد - ملک آباد - شهید منتظری - بعثت - ملاصدرا به مقدسات عالم قسم! اینا خیابون نیستن,سراسر خاطره ان! حتی اگه مسیر هر روزت باشه بازم خاطره ی اون شب بهاری رو زنده می کنه. یه خاطره ی سه و نیم ساعته توی یه چهارشنبه شب توی خرداد پارسال. یه خاطره ی دسته جمعی از همشهری هام که برای اولین بار می دیدم از لاکشون...