پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

فرخنده باد جاودانه ترین جشن عالم

آهای عمو نوروز بیا ببین چه سفره ای چیدم برات!




سبزه می گذارم و امیدوارم جوانه ی امیدمون سبز سبز بشه,نجاتمون بده.

ظرف سنجدم رو پر می کنم و تو دلم امید دارم ,جوونامون که امسال ازدواج می کنن,سرشار از عشق باشند و عاشق باقی بمونن تا انتها.

سکه ها رو می گذارم سر سفره و دعا می کنم فقر نباشه.تو این سال نویی یه اتفاقی بیفته که دیگه پدرامون نگران نون شبشون نباشن.

حافظ رو هم گذاشتم تا یادم بمونه چه انسان های بزرگی تو این خاک نفس کشیدن.

به سمنو نگاه می کنم و با خودم می گم کاشکی همه طاقت روزای سخت رو داشته باشن.خدا کنه بفهمن وقتی سختی میاد قراره آخرش شیرین باشه.

سماق می گذارم و به فکر صبور بودن ام.

آب می ریزم تو تنگ ماهی  و دعا می کنم بچه های کوچیکمون مثل همین ماهی ها با شادی زندگی کنن و از کوچک ترین چیزها لذت ببرن.

چشم می کشم برای تخم مرغ هام و دلم می خواد تو سال جدید حواسمون جمع باشه,همه چیز رو ببینیم.قبل از هر کاری خوب چشم هامون رو باز کنیم.

سماور رو خاموش می کنم و دعا می کنم تو سال نو دل هیچ مادری برای بچه اش شور نزنه.

شیرینی ها رو دونه دونه می چینم تو ظرف و از خدا می خوام که کام همه ی هم وطن هام تو سال جدید شیرین باشه.

شمع ها رو روشن می کنم و دلم می خواد تاریکی بگذره,روشن بشه زندگی هامون.


سفرم رو که چیدم رو می کنم به خدا و می گم به حق همین کتابت که سر سفره هامونه , کاری کن آرزو هامون برآورده بشه.




سال نو بر همگان مبارک!



سرود گل

به پرستو , به گل , به سبزه درود!

به شکوفه , به صبحدم , به نسیم ,

به بهاری که می رسد ز راه ,

چند روز دگر به ساز و سرود!



یک سال, چند خاطره

سال 365 روزه ی 89 برای من فشرده شده تو شش روزه.

سه روز پر از غم و سه روز پر از شادی.

باید یه جایی این شش روز ثبت بشه چون تا حالا هیچ وقت تجربه شون نکرده بودم.


اولین روز 13 فروردین پارسال بود.با یه عده آدم رفته بودم بیرون و اصلا فکر نمی کردم باهاشون جور در بیام ولی از حق نگذریم "واقعا" خوش گذشت.


روز دوم روز اعلام رتبه های کنکور بود.(یه شبی تو مرداد)یادمه اون شب خونه ی دختر خاله ام بودیم و دوستم خبر داد که نتایج اومده رو سایت بعد من زنگ زدم به فهیمه که خونه بود و همین طور که اون داشت صفحه رو باز می کرد ما هم داشتیم خداحافظی می کردیم که رتبه ام رو بهم گفت.وای! , غم عالم ریخت رو سرم. اینقدر بغضم شدید بود که حتی نتونستم از کسی خداحافظی کنم.جاتون خالی از خونه ی اونا تا خونه ی خودمون (که راهش تقریبا خیلی طولانی بود) به معنای واقعی کلمه "زار" می زدم.

چه شبی بود! هیچ وقت غمی که داشتم رو نمی تونم فراموش کنم.


روز سوم شب اعلام نتایج انتخاب رشته ها بود.(یه شبی تو شهریور) من که منتظر دیدن فیزیوتراپی یا نهایتش بینایی سنجی بودم ,یهو روی صفحه ی کامپیوتر می دیدم :نعیمه ....    روانشناسی بالینی مشهد.

هنگ کرده بودم.فقط 10 دقیقه ی تمام زل زده بودم به مانیتور.

بعد هی همه میومدن تبریک می گفتن , بوسم می کردن, sms می فرستادن ولی من عین خل ها فقط نگاهشون می کردم.اون شب کلی فحش رکیک بار خودم کردم با این انتخاب رشته ی اضافه کردنم.

"چه غلطی کردم" شده بود ذکر اون شب و ...


روز چهارم روز 31 شهریور بود.روزی که رفتیم اجرای احسان خواجه امیری و ... به "شرفم" قسم که بهترین شب سالم بود.خیلی خندیدیم.کلی جیغ کشیدم.آخر شب هم که زده بودیم تو اسکل بازی و ... .شب خوبی بود.


روز پنجم عصر روز 25 بهمن بود و اتفاقی که افتاد و همه خانواده مون رو متاثر کرد.


روز ششم هم که همین چهارشنبه ی پیش بود که شاد شاد بودم!





پ.ن:اون دو روز از روز های غمش , می دونم بچه بازیه ولی خب منم کم بچه نیستم.

به هر حال با روز های غمش کنار اومدم فقط به خاطر "خودم".

امید که سال 90 روز های خوش بیشتری رو برای همه مون بسازه.

عاشقانه ها

بی همگان به سر شود,

بی تو به سر نمی شود.

شاد شادم

تا حالا شده  از صدای چند نفر که دارن در مورد یه خبر خوب صحبت می کنن از خواب بیدار شید؟



امروز جزء بهترین روزای امسال منه.

خبر خوبی که تو این چند وقته آرزوی شنیدنش رو داشتم,امروز به واقعیت پیوست.



خدا کنه آخر سالی برای همه تون اون اتفاق خوبه بیفته!

عکس یادگاری

به گمانم باید  میان همین نرده ها,به دنبال شیطنت هایم بگردم . . .


من در جمع فامیل

از همه ی این حرف ها که می خواهم بگویم,

حتی یک کلام

حتی یک لفظ

کمک نمی کنی!

فقط مکث است و ویرگول

فقط صدای نفس های من

از همه ی حرف هایی

          که هجوم می آورند پشت این لب ها

تو , فقط سکوتش را می شنوی.

و من آرام در صندلی لم می دهم

و به حرف های فرد اول , دوم , سوم

                            گوش می دهم.


سکوت از گفتن سخت تر است,

                                             باور کن!

لذت های کوچک زندگی من

لذت خاموش کردن چراغت وقتی می بینی یکی دیگه ویزیبله.

لذت غیبت کردن پشت سر هر کسی.

لذت بلاک کردن کسی که ازش بدت میاد و بعد ریپورت از هیت.

لذت حذف کردن پوشه موزیکی که یه ساله تو سیستمته و تا حالا گوشش نکردی.

لذت گذشتن از کامنت کسی که ازش دلگیری.

لذت پاک کردن پیامکی که الکی فرستاده شده تا تو هم جبران کنی.

لذت خراب کردن برف های دست نخورده.

 لذت پودر کردن یکی با نگاهت(ترجیحا پسر!)

لذت تحریم کردن وبلاگی که از نویسنده ش متنفری.

لذت بیخیال دوستایی که به زور تحملشون می کردی شدن.

لذت بد گفتن از کتابی که مزخرفه و خراب کردن نویسنده ش.(همینطور فیلم مزخرف)

لذت مارک از رید زدن تمام پست هایی که تو یه هفته ی پیش گذاشته شده و تو وقت نکردی بخونی.

لذت بیرون کشیدن تار های موی زیر پوستی به همراه یه فحش آبدار.

لذت پاک کردن تمام تبلیغاتی که تو پوشه اسپمت ذخیره شده.

لذت لودگی و بچه بازی.

لذت خوندن کتاب سر کلاس استادی که ایمان داری بی سواده. 

لذت خوردن قره قوروت با انگشت.


لذت خنده های شیطانی بعد از هر کار خبیثانه.


خاطره بازی

ملاصدرا - احمد آباد - ملک آباد - شهید منتظری - بعثت - ملاصدرا

به مقدسات عالم قسم! اینا خیابون نیستن,سراسر خاطره ان!

حتی اگه مسیر هر روزت باشه بازم خاطره ی اون شب بهاری رو زنده می کنه.

یه خاطره ی سه و نیم ساعته توی یه چهارشنبه شب توی خرداد پارسال.

یه خاطره ی دسته جمعی از همشهری هام که برای اولین بار می دیدم از لاکشون در اومدن و با هر عقیده ای که دارن حتی اگه متضاد کنار هم دارن شب رو به شادی می گذرونن.

هنوز اون پسر بلوز خاکستری که ازش برچسب خواستم,اون سمنده که با ما صمیمی گرفته بود ,اون گروه آوازه خوان, تک تک جوونای پیاده ... همشون با هر بار عبور از این خیابونا زنده می شن.

هیچ وقت فکر نمی کردم یه خاطره به این پر رنگی تو ذهنم داشته باشم.

کاش روزی بیاد که همه ی مردم دوباره با هر عقیده ای که دارن با هم مهربون باشن.