پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

کوچ

بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد !
به کوه خواهد زد !
به غار خواهد رفت !

*


تو کودکانت را ، بر سینه می فشاری گرم
و همسرت را ، چون کولیان خانه به دوش
میان آتش و خون می کشانی از دنبال
و پیش پای تو ، از انفجارهای مهیب
دهان دوزخ وحشت گشوده خواهد شد
و شهر ها همه در دود و شعله خواهد سوخت
و آشیان ها بر روی خاک خواهد ریخت
و آرزوها در زیر خاک خواهد مرد !
*
خیال نیست عزیزم ! ...
صدای تیر بلند است و ناله ها پیگیر
و برق اسلحه ، خورشید را خجل کرده ست !
چگونه این همه بیداد را نمی بینی ؟
چگونه این همه فریاد را نمی شنوی ؟
 در عزای عزیزان خویش می گریند ،
و چند روز دگر نیز نوبت من و توست ،
که یا به ماتم فرزند خویش بنشینیم !
و یا به کشتن فرزند خلق برخیزیم !

و یا به کوه ،

            به جنگل ،

                       به غار ،

                                بگریزیم !

*


- پدر ! چگونه به نزد طبیب خواهی رفت ؟
که دیدگان تو تاریک و راه باریک است

تو ای بریده ره از لای خار و خارا سنگ
کنون کنار خیابان ، در انتظار بسوز !
درون آتش بغضی که در گلو داری ،
کزین طرف نتوانی به آن طرف رفتن !
حریم موی سپید تو را که دارد پاس ؟
کسی که دست تورا یک قدم بگیرد ، نیست


پدر ، به خانه بیا ، با ملال خویش بساز !

*


گلوی خشک مرا بغض می فشارد تنگ
و کودکان مرا لقمه در گلو مانده ست
که چشم آنها ، با اشک مرد ، بیگانه ست .

*


چه جای گریه ، که کشتار بی دریغ حریف
برای خاطر صلح است و حفظ آزادی !
و هر گلوله که بر سینه ای شرار افشاند
غنیمتی است که : دنیا بهشت !! خواهد شد .

*

بیا ، به حال بشر ، های های گریه کنیم
که با برادر خود هم نمی تواند زیست
چنین خجسته وجودی کجا تواند ماند ؟ !
چنین گسسته عنانی کجا تواند رفت ؟

صدای غرش تیری دهد جواب مرا :
به کوه خواهد زد !
به غار خواهد رفت !

بشر دوباره به جنگل پناه خواهد برد !


                                                                                     "فریدون مشیری"


پ.ن:خیلی آشنا و نزدیکه این شعر!

ماهی گوپی

دیشب روی تختم داشتم کتاب می خوندم که دیدم روی فرش یه آشغاله.یکم که بیشتر دقیق شدم احساس کردم چقدر قیافه اش آشنا و نزدیک به چیزاییه که هر روز می بینم.از سر کنجکاوی رفتم از نزدیک نگاهش کردم که تازه فهمیدم یکی از ماهی های گوپیه.بیچاره خشک خشک شده بود. تا روز بعدش حالم گرفته بود. 

داشتم با خودم فکر می کردم ما آدم ها همیشه وقتی یه چیزی رو از دست می دیم تازه می فهمیم چقدر بهش دلبستگی داشتیم مثلا همین ماهیه,روز اولی که برامون آوردن 4 تا بودن  نزدیک های عید بود .اینا مدام تولید مثل کردن و تو تمام این مدت فکر نمی کردم اینقدر به این چهل تا موجودی که تو اتاقم هستن دلبستگی پیدا کرده باشم.یا مثلا وقتی هوشنگ (فایتر آبی رنگم)مرد,تا شب حالم گرفته بود. 

وقتی قیصر امین پور فوت شد,کتابش فروش کرد.همین طور در مورد اکران دونه دونه فیلم های خسرو شکیبایی یا مثلا اینکه نادره خیر آبادی خیلی ادم خوبی بوده و ... 

بخواهیم طرف حق رو بگیریم ملت مرده پرستی هستیم.فرقی نمی کنه که یه ادم مشهور بمیره یا یه فقیری که هر روز سر راهمون می دیدیمش,وقتی بفهمیم که دیگه نیست یهو دلمون براش تنگ می شه و احساس می کنیم چه قددددددددر آدم خوبیه در حالیکه اگه واقع بینانه فکر کنیم می بینیم آدم خوبی بود و ما ندیدیم ... 

 

پ.ن:راستی اینجا داره از صبح میباره,آروم و بی سر و صدا.همه ی آدما سفید پوش شدن!

1.رفتم حرم و اونجا برای همه دعا کردم.


2.از اونجایی که تو این ایام ,ملت از گوشه و کنار ایران که چه عرض کنم از تمام کشور های همسایه و غیر همسایه سرازیر میشن مشهد,وقتی بخوای بری حرم باید 6 کیلو متر اونورتر از حرم پارک کنی.به همین دلیل بیشتر تو محیط قرار می گیری و نتایج ارزشمندی به دست میاری مثلا:

از اونجایی که هر کی میاد مشهد برای زیارت میاد نه تفریح پس تو همون کوچه پس کوچه های اطراف حرم اتاق می گیره و مدام در مسیر حرم تا اتاق سیر می کنه.پس مسئله بغرنج لهجه ذاغارتی که به عنوان لهجه مشهدی تو فیلم ها به خورد  مردم می دن حل می شه.یعنی چون دست اندر کاران محصولات فرهنگی فقط و فقط تو همون ناحیه از مشهد سیر کردن و در واقع بیشتر با افرادی که مهاجر اند و اصالتا مشهدی نیستند مراوده داشتن , اینگونه استنتاج کردن که همه ی مشهدی ها این طور حرف میزنن!غافل از این که اکثر مشهدی ها لهجه ندارند بلکه چند تا تیکه کلام کوچولو دارن.

بعد از همون جای قبلی که این افراد اطراف حرم اتاق میگیرن و مدام در همون اطراف می پلکن اینطور استنتاج می کنن که از هر سمت و سویی که وارد مشهد بشی بعد از دو دقیقه حرم رو رو به روت می بینی و این طور می شه که باز هم تو فیلم هاشون اطلاعات غلط به خورد مردم می دن.

سوم اینکه مشهد خیلی جای خوبیه.جاهای قشنگ داره.مردمش خنگ و احمق نیستند فقط یکم درون گرا هستن و به راحتی ارتباط بر قرار نمی کنن و مردم فکر می کنن اونا ... که نیستن.

دیگه اینکه "مشغل ذمه این" اگه مشهد رو از تو این فیلم های ایروونی بشناسین.


3.یعنی مشهدی باشی و محرم صفر بیاد و بره و تو فقط سه بار شله بخوری


4.شاد باشید,همیشه!




20 سال بعد

شما یادتون نمی یاد , یه چیزای سفیدی از آسمون می بارید,رو زمین می نشست,مردم از اومدنش  خوشحال می شدن.

اینا رو گفتم اگه یه وقت برف دیدین,فکر نکنین بلای آسمونی نازل شده!

داروین

اینی که میگن یک گونه از طریق حفظ ژن های برتر , صفات برتر رو در گونه ترویج می ده و صفاتی که باعث افزایش شانس بقا می شه رو نسل به نسل انتقال می ده تا یک گونه به مرور زمان تکامل پیدا کنه,

.

.

.


الان تنبلی صفت برتره؟






پی پست قبلی نوشت:ممنوم از همه ی کمکی که به من کردید.تو نظرات یه چیزی خیلی نگرانم کرد,این که در مورد خودتون هیچ وقت زود قضاوت نکنید چون تمام نظریه های تحلیلی که در مورد خواب هست حالا چه فروید ,چه یونگ چه جان لاک همه بر مبنای تکرر رویاست, تکرار مضمون یا تکرار نماد ها.پس ایمان داشته باشید که خوابی رو که فقط یک بار دیدید هیچ تحلیلی بهش تعلق نمی گیره.خودتون رو به خاطر خواب های بی موردی که می بینید ببخشید و نگران هیچ اتفاق ناخوشایندی نباشید.

. . .

همه دور هم جمع شده بودیم و داشتیم از کانون گرم خانواده لذت می بردیم .صدای وحشتناکی اومد.به آسمون که نگاه کردیم, دیدیم چند تا جنگنده اند که دارن شهر رو بمبارون می کنند .همه شوکه شده بودیم.یعنی چه اتفاقی افتاده بود؟!

بدون هیچ حرفی همه راهی زیر زمین شدیم.انگار اونجا هیچ آسیبی نمی تونست به ما برسه.من رفته بودم تو بغل مامانم فقط صداش رو می شنیدم.کاتیوشا بود, 30 تا انفجار پشت سر هم.هر صدا نشونه بود از خوشبختی ما وبدبختی همسایه.

تلوزیون رو روشن کردیم.صدای انفجار.یه خانومه داشت می گفت تا ا.ن مامور ما رو آزاد نکنه ,ما به حمله مون ادامه می دیم.صدای انفجار.من زار می زدم این مردک بدبختمون کرد بس نبود حالا می خواد به کشتنمون هم بده؟صدای انفجار . . .



یعنی صبح که از خواب پا شدم دلم می خواست برم یقه فروید رو بگیرم با این نظریه خواب و رویاش بگم مردک من هیچ کدوم از خواب هایی که تو این 18 سال زندگیم دیدم هیچ ربطی به سوپر ایگوم نداره.تا حالا نشده به چیزی فکر کنم و خوابش رو ببنیم.تا حالا نشده یه خواب ببینم که ربطی به واقعیت داشته باشه.

بگم یه دلیل عقلی واسم بیار که جنگ بتونه یکی از خواسته های فرو خورده ی من باشه.یه دلیل واسه حمله گرگ به من بیار. به من بگو مثلا اون آقاهه که ازش عینک خردیم تو خواب من چی کار می کنه؟

دلم می خواد بزنم تو دهن یه همچین علم هایی بگم وقتی حتی در اکثر موارد صدق نمی کنید چرا تعمیمش میدید به همه ی آدما!

بد جوری کلافه ام با این خواب ها!

نگاه

چند وقته کمی نگاه اضافی آورده ام.

همه ی بدی این دنیا مجازی به نبودن نگاهشه.

پشت چراغ قرمز که زل می زنم به ماشین بغلی,طرف برمیگرده هاج و واج نگاه می کنه که چه اتفاقی افتاده که این طوری زل زدم بهش.می خوام دهن باز کنم بگم آقا من با شما کاری ندارم فقط یکم نگاه اضافی آوردم.

بچه های دانشگاه رو که می بینم چشمام برق می زنه با خنده بهشون سلام می کنم, یه جوری که طرف به خودش امیدوار می شه.می خوام برگردم بگم :نه پسر خوب ! من از چشم و ابروی تو خوشم نیومده.این برق نگاه رو باید اون موقعی که دیدم یکی از بهترین بچه ها آپ کرده خرج می کردم ولی متاسفانه تقدیم شما شد.

بعضی وقت ها برمی گردم با نگاهم بهترین دوستم رو پودر می کنم ولی بعدش باید خیلی سریع توضیح بدم این نگاه سهم اون احمقه خودشیفته تو فلان جا بود ولی متاسفانه به تو رسید.

با یه نگاه تحسین آمیز به دختره نگاه میکنم ,طرف فکر می کنه زیبای خفته است.باید بهش بگم نه خانم این نگاه شایسته اون نویسنده ای بود که از زن و مشکلاتش تو این جامعه لعنتی نوشته بود.

ولی تقریبا تو هیچ کدوم این موارد هیچ حرفی نمی زنم.

خب اگه کسی با نگاه های من خوشحال می شه,بذار بشه.از من که کم نمی شه,تازه مشکلم هم حل می شه.

این روز ها این نگاه های اضافی تمام روابطم رو زیر سوال برده.



امان از دست این نگاه های اضافی.