پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

19

نمی دونم چرا یهو قهر کردم و از شب یلدای پارسال دیگه ننوشتم. و نمی دونم با چه انگیزه ای اومدم و تمام مطالب دو سال اخیری که خودم نوشتم و تو فیس بوکم گذاشتم رو اینجا کپی کردم.نمی دونم چی شده. چی می خواد بشه. فقط اینکه اینجا پس از تولد است و برای همیشه می ماند.

18

بیا بازی کنیم.
تو سید علی صالحی باش،
من ریرا می شوم.
تو منتظر من باش 
و من هم هی نمی آیم.

اما این بار
یک روز که تو خوابی
نان سنگک تازه میگیرم
از بین نرده های در، زنجیر را می کشم و در را باز می کنم.

از پله ها بالا می آیم،
صدای کفش هایم در راه پله می پیچد.
به همسایه ها که یکی یکی می روند سر کار، سلام می کنم.
می رسم جلوی در خانه
دست می کنم درون کیفم و آن کلیدی که سال ها پیش به یک عروسک بزرگ وصلش کرده بودم را در میآورم،
قفل در تمام این سال ها عوض نشده است.
در را باز می کنم
تو وسط پذیرایی با حوله ای سر شانه ات استاده ای
مات می مانی
مات می مانم
و بعد ...
بعد ...
بعد می دوم
می دوم و می پرم در آغوشت.
همین طور که هم را بغل کرده ایم ،
در گوشت یواش می گویم :
ببخس که دیر شد،
فقط ببخش.

17

مرد باس اونقدی موهاش کوتاه باشه که با انگشت شونه بشه، بله!

16

برنامه داشتم یک روز سر فرصت از چشم هایت بگویم، حالا دارد جنگ می شود فرصت این هم از دست رفتــــــــــــ

15

یه سری اتفاق ها هستن، خیلی کوچیک اند، یه حرفهایی هستن که خیلی مهم نیستن ولی آدم رو شاد می کنن.اون گوشه تو سینه آدم یه دو نقطه پرانتز کوچولو پیدا میشه. اوایل تیر بود رفتم داروخونه نزدیک خونه مون، بعد همینجور که داشتم تاریخ مصرف اون چیزی که خریده بودم رو نگاه میکردم، دکتره برگشت گفت چقدر دست بندتون قشنگه، منم کلی ذوق کردم و اینا... این گوشماهی هاش طبیعیه؟ برگشتم نگاش کردم گفتم فکر نمی کنم طبیعی باشه، چون هیچ وقت نمی شه این همه صدف مشابه پیدا کرد...
خلاصه گذشــــــــــــت تا امروز که رفتم تو داروخونه اش، سلام کردم، از اون پشت اومد قبل اینکه چیزی بگه برگشت گفت: از رو این دستبنده من شما رو می شناسم :))
من :D
الان از همون دو نقطه پرانتز های کوچولو تو سینه ام هست.

14

قسم به نیمه شب
آنگاه که دستمال کاغذی از جعبه بیرون کشیده می شود
.
.

تا اشکی را پاک کند...
تا تمام کند.

13

دلم می خواهد دوباره اتفاق بیفتد
اینکه زمستان باشد و
هوا هم آنقدر سرد که من پالتو پوشیده باشم
و تو با عجله مثل آن هایی که چیزی را گم کرده باشند
بیایی و در چهارچوب در میخکوب شوی
و من میخکوب شوم
لبخند سرسری به هم تحویل دهیم ...

تو بروی و 
من برق آن روز چشمانت از ذهنم بیرون نرود...

12

حال اون روزی که برگردی به خودت بگی: « نبود چنین مه در جهان / ای دل همینجا لنگ شو »

11

مثل همین گوشه و کنار دیوارها 
که انگشت پا گیر می کند بهشان
آدم له می شود از حضورت...

10

زندگی ما هم شده مثل این مکعب های ویگلی
تو هی بهم میریزی
من هی مرتب می کنم و 
می گذارم سر جای خودشان...

9

دلم میخواد یه روزی بیاد نوت بزنم:
آمدی ، بودم ، نرفتی!

8

خواستم آرزویی کنم، دیدم باید دنیایم «کُن فَیکون» شود، کُن فَیکونش می کنی؟

7

یکی از فانتزیام هم اینه که جای اون دختره بودم که به خاطرش قابیل، هابیل رو کشت!

6

داشتم به خنده هایی که مثل مداد رنگی اند
یا مداد رنگی هایی که شبیه خنده ی کسی هستند
فکر می کردم
که عطر لبخندت پیچید.

نقش تو که رنگین ترین نقش هاست 
آمد و نشست درست وسط فکرهایم.

5

بعضی ها یک چیزی درونشان دارند
مثل بهار 
مثل همین اردیبهشت
که وقتی می آیند
وقتی بویشان به دماغت می خورد
کلمات همین طور سر می خوردند روی کاغذ
وقتی صدایشان می پیچد
انگار در بهشت را باز کرده اند و همه ی صداهای قشنگ هری ریخته اند بیرون
بعضی ها که وقتی نگاهشان می کنی
درون سینه ات

به جای دو هلیز، دو بطن
یک دونقطه پرانتز است که می تپد.

4

تصمیمم را گرفتم
فردا که روز عشق است 
و قرار است به تو هدیه بدهم
می آیم 
و برایت یک لبخند می آورم!

تو هم اگر زحمتت نمی شود
برایم
همان برق نگاهت را بیاور...

3

یکی باشه
اگزاز و دیازپام باشه،
بیاد این حالم رو آروم کنه!

2

اون موقع ها که شکلهای قبلیت رو تو کتاب تاریخ دبستان می خوندم، همش تلاش می کردم اضافی هات رو حذف کنم تا بشه شبیه گربه خودمون.کم کم که گذشت فهمیدم چه چیزایی رو از دست دادی تا شدی شبیه یه گربه! اما امروز زمینت لرزید وطنم،حق داری! و من همش نگرانم زیر این غم های بزرگی که داری چگونه تاب می آوری؟! نکند یک روز آب شوی! نکند یک روز آنقدر بلرزی که دیگر یک گربه نباشی! نکند مهرت از دلم بیرون رود...! نکند!

1

من از صرافت ای کاش های بزرگ جهانی افتادم ، همین ای کاش های روزانه ام را روا کنی ، راضی می شوم.