پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

روزهای نه چندان دور کودکی

یه دوستی داشتم اسمش مینو بود،ما دو تا و بودیم و علی و شهراد و مهدکودکی که هر روز روی هوا می رفت.من و مینو شبا زنگ می زدیم بهم نقشه می کشیدیم چطور اون دو تا رو از میدون خارج کنیم.اون دو تا هم هر روز سر ساعت فیلم می نشستن عقل هاشون رو می ریختن رو هم که چطور جیغ ما دو تا رو دربیارن.

خلاصه همیشه ما این طرف گود بودیم و اونا اونطرفش.زد و سال تموم شد و همه این قضایا رفت پی کارش ولی ما که یادمون نمیره رفیق و دشمن مون.خیلی وقت ها می شه یادشون می کنم.با خودم میگم اونا الان کجای این دنیان؟ چی کار می کنن؟ چه جوریه حالشون؟ هنوز همون قدر شاد و سرحال و پر انرژی هستن؟یاد اون روزا می کنن؟

دو هفته پیش که رفته بودم امتحان تو شهری،افسره که داشت اسم ها رو می خوند،من خیلی استرسی و گیج و منگ بودم که یه دفعه یه اسمی رو صدا زد که برق از سرم برد.درست شنیدم؟ مینو حاتمیان؟ سر چرخوندم هیچ کی نبود،هیچ کی.دو تا ماشین امتحان گرفت و هیچ مینو حاتمیانی نیومد.نزدیکای نوبت من بود که بشینم،داد زدم رو به همه دختر ا و پسرا با عصبانیت گفتم : این مینو حاتمیان نیومد؟! یکی از اون وسط برگشت گفت: چطور مگه؟ یه نگاه انداختم بهش،اصلا و ابدا مینو نبود!مینو که این شکلی نبود.با خودم گفتم ای بابا ما رو باش فک کردیم دوستمون رو پیدا کردیم.

واسه آخرین زور ازش پرسیدم: مهدکودک فرهنگیان شماره 2 می رفتی؟ 

تعجب کرده بود،نمی دونست جواب این خل و چل و بده یا نه.

گفت : آره،چرااااا؟

جیغ زدم که : نعیـــــــــــــــمه ام!!!!!!!!!!

خلاصه پریدیم تو بغل هم و کلی بگو و بخند.دنیا رو داده بودن بهم انگار.حتی به علی و شهراد هم رسیدیم.یادی کردیم ازشون.

اینا همه رو گفتم که بگم:مینو ،علی،شهراد شما اولین دوستای من بودید.کلی خاطره خوش دارم ازتون.کلی دنبالتون گشتم ولی بی فایده بود.علی،شهراد به خاطر اون روز که الکنلگ گهواره ای رو تند تند تکون میدادیم و سر شما دوتا می خورد به زمین و وحشت کرده بودین عذر می خوام.دلم می خواد ببینمتون.

نظرات 5 + ارسال نظر
فهیمه دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ب.ظ

خاطرات کودکی زیباترند/یادگاران کهن مانا ترند...
همکلاسیهای من یادم کنید/بازهم در کوچه فریادم کنید

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود/جمع بودن بودوتفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک میشدیم/لا اقل یک روز کودک میشدیم

چقدر خوب گفتی!

فهیمه دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:01 ب.ظ

شعر رو به طرز وحشتناکی خلاصه کردم

سارا سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:22 ب.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

عاششششششق خاطرات کودکانه ام

کیانا سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 07:11 ب.ظ http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

تو با پسای مردم چیکار داشتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو رو من ببینم
میکشمتتتتتتتتتت

با پسرای مردم رابطه داشتم

روشنفکر باش عزیزم

شین جیم پنج‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 03:47 ب.ظ

جـــــــــــان که قشنگ منم این تجربه رو دارم...

عالی یعنی عالی :))))))))))

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد