پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

پس از تولد

زندگی راهیست/از به دنیا آمدن تا مرگ/شاید مرگ هم راهیست

گر دختر خودت بود ، باز هم پاسخ همین بود؟!

یکی اومد گفت : یه دزدی ساده بوده.
یکی اومد گفت : چاله بوده و دختره خودش گفته ندیدم،افتادم توش.
یکی دیگه اومد گفت : من رفتم باهاش صحبت کردم،با عمه اش که تو بیمارستان بوده،با دوستاش تو خوابگاه،به احتمال 80% تجاوزی صورت نگرفته ، فقط وسایلش رو دزدیدن.
یکی دیگه گفت : این چاله ها رو به ما نشون بدید ، ما دیگه نیوفتیم توش.
یکی دیگه گفت : آره چاله بوده که افتاده توش ، چاله لختش کرده و بعدشم چاله وسایلش رو برده.
یکی دیگه هم گفت :دخترمون الان دو روزه ممنوع الملاقاته.
یکی دیگه گفت : به گزارش پزشکی قانونی ، فک و کتف دختر شکسته و جراحت های وارد شده حاکی از "درگیری" است.
و این گونه شد که بیش از 200 دانشجو امروز در دانشگاه فردوسی مشهد اعتراض کردند.مسیر سازمان مرکزی تا پردیس دو را طی کرده و دو ساعت تمام فریاد زدند و خواستار رسیدگی به این مسئله و مقابله با مسببین اصلی این ماجرا که همانا ریاست دانشگاه و حراست و ... هستند،شدند.
یکی از آن میان گفت :می گویند تجاوز جنسی روی نداده ، مگر حتمن باید به جسم یک فرد تجاوز شود تا صدای ما بلند شود؟ ما برای این جمع شدیم چون به یک دانشجو تجاوز شده ،چه تجاوز به جمسمش،چه تجاوز به مالش و از همه بدتر تجاوز به روحش.
وقتی در این دانشگاه اگر فعالیت سیاسی انجام دهی ، نه تنها یک پرونده مربوط به مثلا 25 بهمن برایت تشکیل می دهند بلکه پرونده ی دیگری با عنوان عدم رعایت شئونات این دانشگاه هم برایت می سازند ، حرف من این است شان این دانشگاه این است که در روز روشن دانشجوی دخترش را که با سرویس های دانشگاه ، در محیط دانشگاه تردد می کند ،مورد ضرب و شتم قرار دهند ، به او تجاوز کنند و اموالش را بدزدند؟
حراستی که با حجاب خانم ها ، با روابط ساده ی دانشجویی در محیط دانشگاه مشکل دارد ، کجا بود وقتی عفت خواهرم را لکه دار کردند؟
پس از این دانشجویان خیابان های دانشگاه را بند آوردند تا کسی پاسخگوی آنها باشد و آن کس که بعد از دو ساعت آمد فقط گفت: تصمیم بر این شده که نگهبانی ها افزایش یابند!

من و تولد دوباره !

۱۸ سالگی هم تموم شد.سنی که از وقتی یادم میاد دلم می خواست ۱۸ ساله باشم.نمی دونم چرا؟! ولی شاید به خاطر موقعیتش،به خاطر قابلیت هایی که تو این سن پیدا می کینم.

به پارسال که نگاه می کنم ، می بینم چه همه برنامه داشتم.می گن اگه برنامه ها و آرزو هات رو بنویسی حتما اتفاق می افته.منم نوشتم.نه یک بار بلکه چندین و چند بار.نوشتم ، دسته بندی کردم ، الویت بندی کردم.حتی بهشون فکر هم کردم، بارها و بارها.ولی نشد ... که نشد که نشد.

تقریبا ( به جز معدودی )هیچ کدوم از آرزو هام و برنامه هام رو یا انجام ندادم یا با همه ی زوری که زدم ، به نتیجه نرسید.

یه سال گذشت ، یه سال که روزهای دردناک زیادی توش بود،روزایی که تا حالا تجربه نکرده بودم و امیدوارم دیگه هم تجربه نشه.یک سال گذشته و یک سال پیرتر شدم.

الان یه موقعیتی دارم که حتی ذره ای ازش راضی نیستم.ولی یه مسئله ای هست که من کوتاه نیومدم.من حاضر نیستم حالا که دنیام به کامم نیست ، نخندم.تنها چیزی که تو این سال ارزش داشت ، شادی و خنده ای بود که بی تفاوت به همه ی سختی ها و بدی ها و نامهربونی هایی که بود ، داشتم.همین قهقهه های بی اراده کلی روز خوب برام ساختن،از همین لوده بازی ها کلی خاطره واسم مونده.کلی حس قشنگ واسم پیش اومده که فکر نمی کنم دیگه اتفاق بیفته.

به هر حال امروز روز تولدمه و فقط به خاطر اینکه تولدمه ، روز هست شدنمه ، خوشحالم.

اینجوری بهش فرصت می دی!

وقتی داری می بینی طرف داغونه ، باور کن هیچ اتفاقی نمیفته اگه یه دروغ کوچولو بگی.